فلسفه
وقتى سخن از »فلسفه« در این بحث به میان مىآید، مراد متافیزیک و ماوراء الطبیعة نیست که در فلسفهى رایج اسلامى به آن توجه مىشود. بلکه مقصود مفهومى نزدیک به فلسفههاى مضاف، مانند فلسفهى ریاضى و فلسفهى هنر مىباشد. در فلسفههاى مضاف از سه امر بحث مىشود: أ. مبانى، ب. روش ها، ج. تاریخ تحوّل آراء و در اینجا مراد ما از »فلسفه« فقط مبانى برخاسته از اسلام و جهانبینى آن است. با این وصف، »فسلفه ى علم اقتصاد« یا »فلسفه ى اقتصاد«(18) از مبانى، روش ها و تاریخ تحوّل آراء در این علم بحث مى کند. در حالى که اگر ما در زمینهى اقتصاد به دنبال »فلسفهى اقتصادى اسلام« هستیم، در واقع امورى را جستوجو مىکنیم که نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزهى اقتصاد محسوب مىشود و به عنوان مبنایى براى »مکتب اقتصادى اسلام« تلقى مىگردد. مطالبى مانند، مدبّریت و رزاقیت و مالکیت مطلقه ى خداوند متعال، محدودیت یا عدم محدودیت نیازهاى انسان و منابع طبیعى موجود در این جهان، که به نوعى در مبانى و اهداف اقتصادى تأثیرمى گذارند، در فلسفهى اقتصادى اسلام مورد بحث قرار مى گیرد.
مکتب
»مکتب« در یک زمینه مجموعهى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و »مبانى« همان امور مسلمى است که در یک حوزه از سوى دین ارائه و به عنوان بستر و زیر بناى نظام در آن زمینه تلقى شده است. »اهداف« غایاتى است که دین در هر زمینه براى انسان ترسیم کرده است. بنابراین، »مکتب اقتصادى اسلام« شامل »مبانى اقتصادى اسلام« و »اهداف اقتصادى اسلام« مىباشد. امورى مانند مالیت و ارزش، آزادى فعالیت هاى اقتصادى و حدود آن، جایگاه دولت در اقتصاد و قواعد توزیع منابع طبیعى، ثروت و درآمد در زمره ى »مبانى اقتصادى اسلام« و عدالت اقتصادى، قدرت اقتصادى حکومت اسلامى، رشد، استقلال و خودکفائى، در عداد »اهداف اقتصادى اسلام« مى باشند.
نظام
اسلام در هر زمینه بر اساس مکتب خود مجموعهاى از نهادهاى جهانشمول را عرضه مىکند که با یکدیگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشکیل مىدهند که بر اساس »مبانى« تحقق بخش »اهداف« خواهد بود. این دستگاه نهادهاى جهانشمول در هر باب را »نظام« مىنامیم. بنابراین، »نظام اقتصادى اسلام« همان دستگاه نهادهاى جهانشمول اقتصادى اسلام مىباشد.
نهاد
نهاد در یک نظام یک الگوى تثبیت شده از روابط افراد، سازمانها و عناصر دخیل در یک زمینه است، که از چهار ویژگى اساسى برخودار مىباشد:
أ. جهانشمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعیت و شرایط خاصى نیستند.
ب. قابلیت تحقق عینى: نهادهاى نظام مى بایست بر اساس مبانى مکتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از این رو، بدون شک باید قابل تحقق عینى و وقوع خارجى باشد.
ج. بر پایهى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا که »نظام« تحقق بخش اهداف مکتب بر اساس مبانى آن مىباشد، نهادهاى آن از یک سو بر مبانى مکتب استوار واز سوى دیگر، در راستاى اهداف مکتب مىباشند.
د. سامان دهى به حقوق جهانشمول: احکام جهانشمول دینى در هرزمینه از یک سو نهادهاى جهانشمول را در آن ساحت شکل مىدهند و از سوى دیگر، روابط آنها با یکدیگر و با سایر نهادها را تعیین مىکنند. پس نهادهاى نظام سامانمند به حقوق جهانشمول هستند.
با این وصف، مىتوان نهاد در یک نظام را»برآیند عینى مبانى و اهداف مکتب بدون وابستگى به موقعیت و سامانمند به حقوق جهانشمول« تعریف کرد. این نهادها در قالب »یک رفتار تثبیت شده«، یا »یک سازمان انتزاعى« مىتوانند تجلى کنند.
برخى از نهادهاى اقتصادى اسلام عبارتنداز: نهاد سیاستگذارى اقتصادى، نهاد برنامهریزى اقتصادى، نهاد اموال و درآمدهاى دولتى در بخش غیر خصوصى و نهاد بنگاه هاى منفرد، نهاد بنگاه هاى مشترک، نهاد بازار در بخش خصوصى.
حقوق
در هنگام اجراى یک نظام با سازوکار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گیرد، قوانین یا احکام مى باشد. ما مجموعه ى این قوانین و احکام را »حقوق« مى نامیم.
حقوق نیز در هر زمینه )سیاسى، اقتصادى، تربیتى و...( به دو دسته تقسیم مى شوند:
1. حقوق ثابت: این حقوق به قوانین و احکام جهان شمول گفته مى شود که نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مکتب وضع مى شوند.
2. حقوق متغیر: به آن دسته از قوانین و احکام گفته مى شود که براى موقعیت خاص، از نظر زمان و مکان، وضع شده اند و با آنچه که سازوکار نامیدیم، مرتبط مى باشند. در منابع دینى، گاهى حقوق ثابت و متغیر جدا از یکدیگر بیان شده اند، ولى در اکثر موارد حکم ثابت با توجّه به موقعیت خاص تبیین گشته است، به گونهاى که بیان مزبور در بردارنده ى هر دو حکم به صورتى مخلوط و ممتزج مىباشد.
عناصر دینى و ساحتهاى حیات بشرى
آنچه اسلام در یک ساحت از حیات آدمى با خود به ارمغان آورده، با آنچه در سایر زمینهها مطرح کرده است، ترابطى وثیق دارد؛ زیرا فلسفهى اقتصادى اسلام مانند فلسفهى سیاسى آن، از جهانبینى اسلامى سرچشمه مىگیرد و مکتب و نظام اقتصادى بر مبناى آن سامان مىیابند. بنابراین، بین فلسفهى اقتصادى اسلام و فلسفهى سیاسى آن و همین طور بین مکتب اقتصادى اسلام و مکتب سیاسى آن، یا نظام اقتصادى اسلام و نظام سیاسى آن ارتباطى مستحکم وجود دارد، به گونهاى که مجموعهى این امور از نوعى وحدت و سازگارى کامل برخودار مىباشد.
عناصر موقعیتى و جهانشمول
قبلاً اشاره کردیم که هر چند دین نفس الامرى فاقد عناصر موقعیتى است، ولى دین مُرسَل به تناسب مخاطبان، چنین عناصرى را در بر مىگیرد، و حتى دین خاتم نیز فاقد اینگونه عناصر نیست.
هر عنصر موقعیتى از تطبیق یک یا چند عنصر جهانشمول، یا بخشى از یک عنصر، پدید مىآید. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه یا مکتب وجود دارد، از تأثیر عوامل موقعیتى مصون است. زیرا این گونه عناصر دینى با توجه به جنبهى ثابت حقایق عالم و آدم شکل گرفتهاند. ولى نظام در هر موقعیتى به شکلى تجلى مىکند و در واقع دستگاه نهادهاى جهانشمول به تناسب موقعیت در قالب دستگاه نهادهاى موقعیتى، که ما از آن به »سازوکار« یاد مىکنیم، رخ مىنماید. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سیاسى، یا اقتصادى که ما در صدر اسلام مشاهده مىکنیم، در واقع سازوکار اقتصادى، یا سیاسى اسلام در آن روزگار مىباشد، که توسط شخص نبى اکرمصلى الله علیه وآله وسلم شکل گرفته و عینیّت یافته است. و در هر زمان بر اساس موقعیت باید به طراحى این سازوکار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.
بنابراین، پس از استخراج نظام اقتصادى اسلام، مىبایست با توجه به مجموعهى عوامل اقتصادى روزگار خود به شکل دادن »سازوکار اقتصادى اسلام« در این زمان پرداخت، تا به روش مطلوب ادارهى امور اقتصادى دست یافت.
روش دستیابى به فلسفه، مکتب،نظام و سازوکار
براى دستیابى به فلسفه، مکتب، نظام و سازوکار در یک زمینه باید مراحل زیر را پشت سر گذارد:
1. استخراج و کشف عناصر دینى.
2. تفکیک عناصر جهانشمول از موقعیتى.
3. دست یابى به عناصر جهانشمولى که در وراء عناصر موقعیتى نهفتهاند.
4. طبقه بندى عناصر جهانشمول در سه گروه: فلسفه،مکتب و نظام.
5. هماهنگ سازى عناصر جهانشمول براى رسیدن به مجموعهاى سازگار.
6. طراحى سازوکار بر اساس عناصر جهان شمول.
کشف عناصر دینى
گنجینهى معارف اسلامى مملو از گوهرهاى گرانقدر در زمینه هاى گوناگون حیات بشر است، که با داشتن سؤال مناسب و مراجعه به آن در پرتو روشهایى که معصومانعلیهم السلام بنیانگذارى کرده و در طول سدهها توسط شاگردان و اصحاب و فقیهان حفظ و پالایش و رشد یافتهاند، مىتوان پاسخ مناسب را یافت. پس مراجعه به نصوص دینى )کتاب و سنت( و بهرهگیرى از شیوهى فقه سنتى راه اصلى دستیابى به عناصر دینى است. از سوى دیگر، عقل نیز مىتواند برخى از عناصر را کشف کند که باید با مراجعه صحیح به آن در حوزهى مورد پذیرش شرع به استخراج چنین عناصرى پرداخت.
افزون بر این، روابط ثبوتى بین جهانبینى و فلسفه، فلسفه و مکتب، مکتب و نظام، فلسفه و نظام... مىتواند راههاى غیر مستقیمى را براى دستیابى به عناصر دینى پیش پاى ما بگذارد. به این معنا که از طریق یک عنصر مربوط به جهانبینى به کشف عنصرى مثلاً در حوزهى فلسفهى اقتصادى اسلام نائل شویم. یا از راه برخى عناصر در فلسفهى اقتصادى اسلام،برخى عناصر مکتب اقتصادى اسلام را کشف کنیم.
با این وصف دو راه: مستقیم و غیرمستقیم، براى کشف عناصر دینى وجود دارد و راه مستقیم خود به دو شیوه: مراجعه به نصوص دینى با بهرهگیرى از شیوهى فقه سنّتى، و مراجعه به عقل، قابل تحقق است.
تفکیک عناصر جهانشمول از موقعیتى
پس از دستیابى به عناصر دینى به یکى از روشهاى قبلى، باید عناصر جهانشمول آن را از عناصر موقعیتى تفکیک کرد. در این امر ابتدا باید روش دستیابى به عنصر مزبور را مورد توجه قرار داد. اگر آن عنصر از طریق عقل، یا از راه غیر مستقیم به دست آمده باشد، قهراًعنصرى جهانشمول خواهد بود؛ زیرا احکام عقلى، کلى و غیر وابسته به شرایط هستند. در شیوهى غیر مستقیم نیز از یک عنصر جهانشمول به عنصر جهان شمول دیگرى که با آن ارتباط دارد و نُمُود و نتیجه آن است، منتقل مىشویم. البته بهرهگیرى از شیوهى غیرمستقیم منوط به طى مراحل مربوط به استخراج عناصر دینى، تفکیک عناصر جهانشمول از موقعیتى و طبقهبندى عناصر جهانشمول است،تا پس از رسیدن به یک عنصر از فلسفه بتوان به عنصرى از مکتب دست یافت.
اما عناصرى که از نصوص دینى به شیوهى فقهى کشف مىشوند، دو نوع مىباشند. برخى جهانشمول و ثابت و گروهى متغیر و موقعیتى هستند. زیرا چنان که قبلاً اشاره شد، امکان دارد برخى از آنچه که در قرآن کریم، یا سنت معصومانعلیهم السلام وارد شده است، با توجه به موقعیت روزگار نزول و فرهنگ مخاطبان آن عصر بوده باشد و این احتمال به ویژه در سنت معصومانعلیهم السلام و بالاخص در امور مربوط به عموم مردم، یعنى امور اجتماعى، بسیار تقویت مىشود.
بسیارى از فقها به صراحت، یا در ضمن بحثهاى اجتهادى خود، اصلى را پذیرفته و به آن عمل کردهاند که مىتوان از آن به اصالت ثبات، یعنى اصل جهانشمولى عناصر دینى،یاد کرد. آنها هر گاه به حکم و یا مطلبى در دین برخورد کردهاند، آن را امرى مربوط به تمام زمانها و مکانها دانستهاند و به استناد این نکته به آن فتوا دادهاند. مستند چنین اصلى یکى از دو امر مىتواند باشد: »اصالت اطلاق« و »قاعدهى اشتراک«.
»اصالت اطلاق« در دلایل لفظى به کار مىآید و در علم اصول فقه دلیل آن تنقیح شده است. ولى باید توجه داشت که مبنایى که اکثریت فقها در باب »احتمال وجود قرینه« برگزیدهاند و آن را با »اصالت عدم قرینه« نفى کردهاند، مقبول نیست و چنین اصلى به صورت تعبدى یا عقلایى وجود ندارد. آنچه هست »شهادت سکوتى راوى« است، که با ذکر نکردن قرینه شهادت به عدم آن مىدهد و چنین شهادتى در قراینى که ارتکازى(19) باشد، وجود ندارد. از این رو، نمىتوان در موارد احتمال وجود قرینهى ارتکازى این احتمال را جز با آوردن شاهدى بر عدم آن نفى کرد(20).
پس اگر عنصرى دینى در متون یافت شود و ما احتمال دهیم که این عنصر در زمان بیان آن به دلیل زمینههاى خاص فرهنگى بیان شده است، با توجه به ارتکازى بودن چنین زمینههایى نمىتوانیم این احتمال را با »شهادت سکوتى راوى«، یا اصل دیگرى نفى کنیم، بلکه باید دلیلى بر نفى آن بیابیم.
»قاعدهى اشتراک« که همگان را در برابر احکام اسلامى مشترک اعلام مىکند و اختصاص حکم را به مردمان زمان یا مکان خاصى نفى مىنماید، دلیل معتبرى جز اصالت اطلاق که وضع آن روشن شد، ندارد. از سوى دیگر، این قاعده حتى در احکام متغیّر نیز جارى است، یعنى اگر شرایط آن حکم دوباره تکرار شود، حکم به حال خود باقى است. بنابراین، به استناد آن نمىتوان احتمال اختصاص یک عنصر دینى به موقعیت خاص را نفى کرد.
البته این نکته صحیح است که شأن دین بیان عناصر جهانشمول مىباشد، زیرا دین مُرسَل از دین نفس الامرى نشأت گرفته که عارى از عناصر موقعیتى است. ولى باید توجه داشت که دین مُرسَل هر چند از یک سو مرتبط به دین نفس الامرى است و این امر ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند، اما از سوى دیگر، براى مخاطبان خاصى نازل شده و در هنگام تبیین و توضیح با توجه به خصوصیات مخاطب بیان گردیده، یا در مقام عمل تطبیق شده است، و نتیجهى این امر وابستگى آن به موقعیت است. از این رو، دین مرسل آمیزهاى از عناصر جهان شمول و موقعیتى است که براى جدا کردن آنها از یکدیگر توجه به چند امر ضرورى مىباشد:
أ. شأن دین مرسل که از یک سو به دین نفس الامرى و از سوى دیگر به مخاطبان مرتبط است.
ب. شئون نبى اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام که افزون بر شأن رسالت و رساندن پیام الهى، یا امامت و تبیین احکام الهى، داراى شأن ولایت و ادارهى جامعه، و شأن قضاوت و رفع خصومات، و شأن عادى و طبیعى نیز مىباشند.
ج. زمینههاى آن عنصر دینى در ادیان گذشته که آیا در آنها نیز وجود داشته، یا اختصاص به اسلام دارد؟
د. قابلیت تحقق آن عنصر دینى در فرض تحقّق حکومت جهانى اسلام، یا حصول جامعهى مطلوب اسلامى.
ه. خصوصیات تاریخى، اجتماعى، فرهنگى، سیاسى، مرتبط به هر عنصر.
براى روشن شدن تأثیر هر یک از این امور در تعیین جهانشمولى یا موقعیتى بودن یک عنصر دینى، مىبایست توضیح هر چند مختصرى در مورد هر یک، ارائه شود.
أ. شئون دین مُرسَل
دربارهى این امر قبلاً توضیح دادیم و گفتیم: دین مُرسَل از یک سو به دین نفس الامرى ارتباط دارد و از آن سرچشمه مىگیرد که این امر جهانشمولى و ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند و همین نکته مورد توجه علما گذشته بوده که به اصالت ثبات، یا اصل جهانشمولى عناصر دینى تاکید داشتهاند و بر آن مبنا به استنباط و استخراج احکام دینى پرداختهاند. ولى از سوى دیگر، دین مُرسَل، حتى دین خاتم، در موقعیت خاصى نازل شده و چه بسا این موقعیت در نحوهى بیان عناصر دینى، و یا حتى شکل گیرى خود این عناصر تأثیر داشته است. و این امر به خصوص در حوزهى امور اجتماعى و به ویژه در سنت معصومانعلیهم السلام و بالاخص در سنت فعلى و رفتارى آنها باید مورد توجه قرار گیرد.
ب. شئون معصومانعلیهم السلام
بدون شک یکى از شئون نبى اکرمصلى الله علیه وآله وسلم نبوت و رسالت آن حضرت است که اقتضا مىکند، پیامآور دین مُرسَل و رسانندهى آن به آدمیان باشد. به موازات این شأن در آن جناب در امامان معصوم علیهم السلام باشأن امامت، به معناى علم الهى لدُنى، و نه به معناى زعامت و رهبرى، مواجه هستیم که اقتضا مىکند مفسّر و توضیح دهندهى عناصر دینى براى مردم باشند.
طراحى سازو کار
پس از دستیابى به فلسفه، مکتب و نظام اسلامى در یک زمینه، مانند سیاست یا اقتصاد، باید سازوکار متناسب با روزگار معاصر را بر اساس آن طراحى کرد.
علوم بشرى و جایگاه آن در نظریه ى اندیشه مدوّن
علوم طبیعى و علوم اجتماعى دو شاخه ى مهمّ از علوم بشرى هستند. »واژهى لاتینى scientia در وسیعترین مفهوم به معناى آموزش یا دانش است(27) و امّا واژهى انگلیسى scienceبه عنوان اصطلاحى کوتاه شده براى علوم طبیعى به کار مى رود.(28)» هدف علوم طبیعى شناخت جهان طبیعت و نظم هاى موجود در آن است. در مقابلِ علوم طبیعى، علوم اجتماعى وجود دارند که به تحلیل و تبیین رفتارها و پدیده هاى اجتماعى مى پردازند.(29) تبیین جایگاه علوم اجتماعى در نظریه ى اندیشه ى مدوّن، از اهمیت بسزایى برخوردار است. زیرا از این رهگذر به مقدار زیادى رابطه ى علم و دین و وظیفهى فقیه و عالمِ علوم اجتماعى روشن مىشود، و محدوده ى کاربرد روش استنباط فقهى از روش تبیین در علوم اجتماعى متمایز مى گردد.